باران زنگ می زند
چهره می شورد
موش چکه چکه رو ی دفتر چه ها رنگ می زند
سانتی چند ؟ ارتفاعم پایین کشید
زنی را بیوه قدم می کشد
خنجر سایه می اندازد درخت
راه به رفتن ادامه
تق
تق
دو جا پا فاصله ی دو چشم را جا می زنند
چَشم می دوزم به ریل
لا به لای انگشت ها حکایت می شود
آیینه امشب تازیانه می زند
پشت ِ زن را برف می بارد
من جاده می خندم
پنجره آویزان طلوع لگد می زند .
پرنده در ان مهاجر می شود
انتهای دست در زنی آغاز که
خاک تو را حاشیه
باران که ببارد
امضا باز
مرز تاب می خورد .